وانیاوانیا، تا این لحظه: 14 سال و 6 روز سن داره

دختر بهار ، وانیا

ماجرای افتادن اولین دندان دخترم

دختر نازنینم اولین دندون شیریت ابان ماه 94 لق شد. امدی با خوشحالی بهم گفتی مامان ببین دندونم داره میوفته چند روز بعد این اتفاق رفته بودیم بازار خرید وانیا خانم دندونش جدا شد افتاد اینم دندون دخترم اینم وانیا خانم بی دندون یه وری نری تو قندون دیروز 8 اذر ماه 94 رفتیم دندون پزشکی که وانیا خانم دندوناشو چک کنه البته با وعده وعید که ببرمش ستاره پارک بازی اولش یه کم استرس داشتی در اتاق انتظار اقای دکتر مهران رحیمی البته محو تماشای مطبم بودی اینجا هم که حاضر نشدی روی یونیت دندانپزشکی بخوابی آقای دکتر بصورت ایستاده دندوناتو معاینه کرد خدا را شکر که بگفته دکترت دندونات مشکلی ند...
9 آذر 1394

نقاشی های 3-4 سالگی دخترم

اینم از نقاشی های زیبای دخترم وانیا خانم و اقا شهراد خانم خانما غرق نقاشی کشیدن اینم نتیجه کارش (زمستان 93) این اثر هنری وانیا خانم توسط خودشون به اسم آقای اتو نام گذاری شد. اینم پرجم کشیدن دخملی اینم موشه مزرعه گل قربون دختر هنرمندم ...
10 مهر 1394

اولین سفر با قطار وانیا خانم و ماجرای آبله مرغون

گلکم در سفری که به تهران داشتیم بدلیل ماموریت مامانی تصمیم گرفتیم با قطار به شیراز بیایم که شما هم تجربه سفر با قطار برای اولین بار داشته باشی . چهارشنه 27 خرداد 94 قطار پلورسبز ساعت حرکت 3از تهران بعدازظهر وانیا خانم که از خوشحالی نمی دونست چکار باید بکنه . ما هم دو نفربودیم ولی برای که شما راحت باشی یه کوپه کامل گرفتیم که البته خوبم شد چون خانم خانما ابله مرغون گرفته بود و ما خبر نداشتیم . اولین علاقمندی این بود که بری بالای تخت و دراز بکشی خانمی البته ما شب تا صبح بیدار بودیم چون ابله مرغون گرفنه بودی نا صبح نخوابیدی بدنت افتاده به خارش منم  چیزی همراهم نبود . نیمه شب مجبور شدم به خاطر گریه ها ت عزیزم ب...
8 مهر 1394

جشن تولد 5 سالگی دخترم در مهد کودک ستارگان شیراز

دخترگلم ببخشید مامانی که خیلی دیر این پست گذاشتم نازنین دخترم امسال تولدت مثل سال گذشته تو مهد کودک ستارگان شیراز گرفتیم خیلی بین دوستات بهت خوش می گذره . کیک تولدت هم مینی موس انتخاب کردی .برای ذوستای گلت هم تو مهد کادو مداد رنگی و بادکنک گرفتی . خاله فریبا خاله مامانی امد کمکم . مطمن هستم خیلی بهت خوش گذشت .خدا را شکر اینم از فیگور گرفتنت که خیلی جذاب شده نفسم. اینم  گل من وسط دوستای مهد کودکی عزیزم که عاشق برف شادی اینم خاله ارزوکه وانیا خیلی دوستش داشت گلم شما یه تولد تو عسلویه گرفتی که با دوستای مامانی رفتیم گاندو ناز گلکم انشالله تولد صد و بیست سالگی جشن بگیری .آمین ...
8 مهر 1394

جشن سبزه ها مهد كودك فرشتگان عسلويه

گل دخترم خيلي از دست خودم نارااحتم كه نمي تونم زود به زود برات مطلب بزارم عزيزكم ديروز مهد كودك فرشتگان جشن سبزه ها برگزار كردند شما هم كه خيلي مشتاق بودي از ساعت 12 ظهر آماده شده بودي !آخه قراربود جشن ساعت 3 بعدازظهر برگزار بشه ومن از اداره بيام دنبالت شما كه عجول( مثل خاله راضيه ات ، با اتفاق خاله بيتا آمديم دنبالت  ، مامان آفتاب هم برات دو قرص  نون محلي گذاسته بود براي نمايشگاه غذا ، بلاخره رفتيم مهد كودك ، اونجا شما همه اش چسبيده بود به من به من ، هرچي بهت مي گفتم مامان برو پيش دوستات باري كن نمي رفتي ! خيلي براي من تعجب اوره كه شما تو خونه شيطنت مي كني ولي تو مهد اينقدر  آروم هستي ...
21 اسفند 1393

زیارت قبول دخترم

  مامان جون اولین سفرت به مشهد مقدس مقارن شد با عاشورا مورخ بیست و سوم آبان 92 که من تو و بابایی از طرف محل کار مامانی از عسلویه با پرواز رفتیم . توی پرواز شما با یه بچه بنام طاها دوست شدی که بعدا توی همون هتل که ما رفتیم اقامت داشتند بااینکه خودت صیحانه نخورده بودی صبحانه ات لقمه درست می کردی تو دهان طاها می گذاشتی . وقتی به مشهد رسیدم بعد رفتن به هتل و استراحت رفتیم حرم که شام غریبان اون باشیم خانمی یه بارون قشنگ و نم نم می اومد شما عاشق شمع گرفتن دو تاشمع گرفتی دستت برای اینکه که خاموش نشه برات گذاشتم توی لیوان بعد هم ازت خواستیم دعا کنی گفتی : خدایا پای مامان آفتاب و عزیز و خوب کن در آخر حاضر نشدی برای ما دعا کنی ولی ما از ا...
30 آبان 1392

ایران لند

میدونم مثل تمام بچه های دنیا عاشق بازی کردن شهریور نود ودو / شیراز/هاپراستار /خلیج فارس/ ایران لند شیطون مامان که دوست داره تمام تکان دهنده ها را سوار بشی   اینم عروسکم که فکرمیکنه میتونه بازیهای بزرگنرهاروهم سوار شه .چون دختر دایی ساره سوار شده شما می خوای شوار شی اینم قطار سواری به اتفاق دختر خاله اینم جمله جادویی که من و وانبا موقع خارج شدن از پارک میگیم                                  بای بای پارک برمی گردیم ...
8 آبان 1392

اولین تجربه اسب سواری

دختر بک یکی دوته ام در یکی روزهای شهریور نود دو مهمون دایی شهریار رفتیم بیرون شهر . کنار یک مزرعه که ذرت کاری بود نشستبم درکنار اون مزرعه یه باشگاه اسب سواری بود وقتی تو رو بردیم کنار اسب اولش ترسیده بودی تصور اینکه اسب که نو نصویر کتاب می دیدی حالا چقدر در واقعیت بزرگ بود . فدات بشم با پشت کاری که همیشه تو کارات از خودت نشون میدی کم کم  ترسو کنار گذاشتی سوار شدی ... البته بک کم ترسو تو صورت قشنگت میشه دید   یعد از اینکه اومدیم خونه دایی با لباس محلی برادر زاده زن دایی عکس گرفتی     اینم عشق مامانی با لباس محلی اطراف شیراز     دوست دارم عزیزم همه جاهای دنیا ببی...
8 آبان 1392

اردبیهشت 92

بازدید از باغ زیبای ارم در دوم اردیبهشت تصمیم گرفتم به اتفاق بابا بهرام و آنا( مامان بزرگ )و وانیا خانم بریم باغ ارم اینم از ژست گرفتن وانیای شیطون بلا در حالیکه که سعی می کردیم یه عکس از وانیا بگیریم خانم عکاس ما( وانیا ) گفت مامانی موبایلت بده ژست بگیرین می خوام ازتون عکس بگیریم .بماند که معلوم نبود عکس زمین گرفت یا هوا رو . اخ که هر جا بهت گفتیم وایسا تا ازت عکس بگیریم می نشستی روزمین در حال قدم زدن دوست گلی خانم که نمی دونم اسمش چی بود   گل چیدن کار بدیههههههههههههههه و خداحافظ باغ ارم تا سال آینده بعد از اون روز که گل دخترم خیلی باری کرد بعدش رفتیم سعدی بستنی خوردیم بعدش رفت...
6 ارديبهشت 1392