وانیاوانیا، تا این لحظه: 14 سال و 1 ماه و 3 روز سن داره

دختر بهار ، وانیا

اولین تجربه اسب سواری

دختر بک یکی دوته ام در یکی روزهای شهریور نود دو مهمون دایی شهریار رفتیم بیرون شهر . کنار یک مزرعه که ذرت کاری بود نشستبم درکنار اون مزرعه یه باشگاه اسب سواری بود وقتی تو رو بردیم کنار اسب اولش ترسیده بودی تصور اینکه اسب که نو نصویر کتاب می دیدی حالا چقدر در واقعیت بزرگ بود . فدات بشم با پشت کاری که همیشه تو کارات از خودت نشون میدی کم کم  ترسو کنار گذاشتی سوار شدی ... البته بک کم ترسو تو صورت قشنگت میشه دید   یعد از اینکه اومدیم خونه دایی با لباس محلی برادر زاده زن دایی عکس گرفتی     اینم عشق مامانی با لباس محلی اطراف شیراز     دوست دارم عزیزم همه جاهای دنیا ببی...
8 آبان 1392

اردبیهشت 92

بازدید از باغ زیبای ارم در دوم اردیبهشت تصمیم گرفتم به اتفاق بابا بهرام و آنا( مامان بزرگ )و وانیا خانم بریم باغ ارم اینم از ژست گرفتن وانیای شیطون بلا در حالیکه که سعی می کردیم یه عکس از وانیا بگیریم خانم عکاس ما( وانیا ) گفت مامانی موبایلت بده ژست بگیرین می خوام ازتون عکس بگیریم .بماند که معلوم نبود عکس زمین گرفت یا هوا رو . اخ که هر جا بهت گفتیم وایسا تا ازت عکس بگیریم می نشستی روزمین در حال قدم زدن دوست گلی خانم که نمی دونم اسمش چی بود   گل چیدن کار بدیههههههههههههههه و خداحافظ باغ ارم تا سال آینده بعد از اون روز که گل دخترم خیلی باری کرد بعدش رفتیم سعدی بستنی خوردیم بعدش رفت...
6 ارديبهشت 1392

نوروز 92

بهارم عیدت مبارک دخترم سالی پر از شادی و سلامتی برات آرزو می کنم . گلم امسال سال نو رو در کنار هفت سین تو خونه خودمون عساویه در کنار بابابهرام و عمو سجاد بودیم چی بگم که از روز قبلش هرچی گشتیم دنبال سنجد پیدا نکردیم برای همین سرکه را جایگزین کردیم .بلاخره با شیطونت های تو سفره هفت سین پهن کردم چقدر خراب کاری از سمنو خوردن و ریختن روی زمین و لباس بگیر تا سیب خوردنت که گاز می زدی و می انداختی و یکی دیگه بر می داشتی ... اینم وانیا که نشسته بود موقع تحویل سال دستاش برده بود بالا و دعا می کرد ولی دستهای کوچولوش تو عکس نیافتاده   بعد از سال تحویل ماشین اومد دنبالمون رفتیم فروذگاه و اومدیم شیراز این...
6 ارديبهشت 1392

شب یلدا امسال با وانیا خانم

سلام گلکم                 وانیا جونم یلدات مبارک  می دونم خیلی وقت که به سراغ وبلاگ نرفتم و امشب بهانه ای شد که درباره تو گل قشنگم بنوسیم .من و تو بابایی بهرام به اتفاق هم رفتیم شهر نخل تقی تا هندوانه و اجیل شب یلدا بخریم تو هم که از فرصت استفاده کردی و تا می تونستی سوء استفاده کردی و بستنی و پفک برداشتی و الا و بلا برام بخریم بعدش که از فروشگاه اومدیم بریم می گفتی بریم حسین حسین .بماند که جوری راضی کردیم بریم خونه به بهانه شب یلدا ........ اینم وانیا خانم با هندوانه له و بد مزه شب یلدا این یلدا یه جوری خاص بود چون از مدتها قبل می گفتن که 21دس...
1 دی 1391

شیرین زبونی های دختر گلم

سلام دخترم امروز جمعه بیست وهشتم اردیبهشت نود است و تو هنوز با بابایی خوابی نمی دونم کی بیدار میشی گلم ! برای همین هم تصمیم گرفتم امروز درباره شیرین زبونی ات بگم . عزیز دلم لواشک یکی از خوردنیهای مورد علاقه تو هست که وقتی خاله راضیه بهت داد فکر کنم 5 یا شش ماهه بودی یادم نیست ولی تو خیلی خیلی دوست داری ... اونقدر که اسمش گذاشتی تاب تاپو به رب گوجه فرنگی هم می گی نام نامی که خیلی هم دوست داری . یکسری از واژه هایی که در موقع تلفظ کردن می گفتی برات می نویسم نفس مامان: موش : موس مامان فهیمه : مامان شهیمه بیتا : بیتا بیتا(دوست مامان فهیمه ) یخچال : آشغال آیفون : آیسام تابلو : تاب د...
29 مهر 1391

اوخ شدن دست دخترم

گل بهارم ببخشید نمی تونم کارهای که می کنی تو همون روز بنوسیم ولی سعی می کنم در اولین فرصت این کار بکنم مامانی جونم در جمعه شب یا بقول خودت جمبه من و بابا بهرام نشسته بودیم داشتیم تلوزیون نگاه می کردیم شما هم داشتی تو اتاق خودت بازی می کردی که یه صدای اومد تو هم پشت سر اون صدا اومدی بیرون دستت نشون دادی .گلم دستات پر خون بود و داشتی با تعجب نگاه می کردی قربونت برم که معنای درد .اوخ آه ... نمی دونی .بمیرم در کمدت خوردبود تو شست دستت و زخم شده بود عزیزم از چسب زخم بدت می اومد نمی گذاشتی برات ببندیم برای همین من بابا بهرام روی دستهای خودمون چسب زدیم تاتو رو ترغیب کنیم به چسب زدن اینم پایان ماجرای...
22 تير 1391

دریا

  وانیا با سرندرپی تییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی نسترنم  اینجا کنار دریا است که ما به اتفاق خاله مریم و دختر گلش ملینا خانم و عمو مهدی و خاله راضیه و عمو مجید رفتیم اسمش خلیج نایبندکه به قولی می گویند زیباترین خلیج ایران .راست و دروغش نمی دونم .   ... وانیا خانم در حال لواشک خوردن در دریا     اون روز خیلی بهمون خوش گذشت خیس آب شدیم رفتیم تو دریا . جای بابا بهرام هم خالی ملینا خانم هم با بابا و مامانش رفتن توآب کلی آب بازی کردن بعدش هم اومدیم هندونه خوردیم بعدش که خواستیم بیایم خونه ماشین عمو مهدی عمو مجید توی ...
22 تير 1391