وانیاوانیا، تا این لحظه: 14 سال و 1 ماه و 3 روز سن داره

دختر بهار ، وانیا

شب یلدا امسال با وانیا خانم

سلام گلکم                 وانیا جونم یلدات مبارک  می دونم خیلی وقت که به سراغ وبلاگ نرفتم و امشب بهانه ای شد که درباره تو گل قشنگم بنوسیم .من و تو بابایی بهرام به اتفاق هم رفتیم شهر نخل تقی تا هندوانه و اجیل شب یلدا بخریم تو هم که از فرصت استفاده کردی و تا می تونستی سوء استفاده کردی و بستنی و پفک برداشتی و الا و بلا برام بخریم بعدش که از فروشگاه اومدیم بریم می گفتی بریم حسین حسین .بماند که جوری راضی کردیم بریم خونه به بهانه شب یلدا ........ اینم وانیا خانم با هندوانه له و بد مزه شب یلدا این یلدا یه جوری خاص بود چون از مدتها قبل می گفتن که 21دس...
1 دی 1391

شیرین زبونی های دختر گلم

سلام دخترم امروز جمعه بیست وهشتم اردیبهشت نود است و تو هنوز با بابایی خوابی نمی دونم کی بیدار میشی گلم ! برای همین هم تصمیم گرفتم امروز درباره شیرین زبونی ات بگم . عزیز دلم لواشک یکی از خوردنیهای مورد علاقه تو هست که وقتی خاله راضیه بهت داد فکر کنم 5 یا شش ماهه بودی یادم نیست ولی تو خیلی خیلی دوست داری ... اونقدر که اسمش گذاشتی تاب تاپو به رب گوجه فرنگی هم می گی نام نامی که خیلی هم دوست داری . یکسری از واژه هایی که در موقع تلفظ کردن می گفتی برات می نویسم نفس مامان: موش : موس مامان فهیمه : مامان شهیمه بیتا : بیتا بیتا(دوست مامان فهیمه ) یخچال : آشغال آیفون : آیسام تابلو : تاب د...
29 مهر 1391

اوخ شدن دست دخترم

گل بهارم ببخشید نمی تونم کارهای که می کنی تو همون روز بنوسیم ولی سعی می کنم در اولین فرصت این کار بکنم مامانی جونم در جمعه شب یا بقول خودت جمبه من و بابا بهرام نشسته بودیم داشتیم تلوزیون نگاه می کردیم شما هم داشتی تو اتاق خودت بازی می کردی که یه صدای اومد تو هم پشت سر اون صدا اومدی بیرون دستت نشون دادی .گلم دستات پر خون بود و داشتی با تعجب نگاه می کردی قربونت برم که معنای درد .اوخ آه ... نمی دونی .بمیرم در کمدت خوردبود تو شست دستت و زخم شده بود عزیزم از چسب زخم بدت می اومد نمی گذاشتی برات ببندیم برای همین من بابا بهرام روی دستهای خودمون چسب زدیم تاتو رو ترغیب کنیم به چسب زدن اینم پایان ماجرای...
22 تير 1391

دریا

  وانیا با سرندرپی تییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی نسترنم  اینجا کنار دریا است که ما به اتفاق خاله مریم و دختر گلش ملینا خانم و عمو مهدی و خاله راضیه و عمو مجید رفتیم اسمش خلیج نایبندکه به قولی می گویند زیباترین خلیج ایران .راست و دروغش نمی دونم .   ... وانیا خانم در حال لواشک خوردن در دریا     اون روز خیلی بهمون خوش گذشت خیس آب شدیم رفتیم تو دریا . جای بابا بهرام هم خالی ملینا خانم هم با بابا و مامانش رفتن توآب کلی آب بازی کردن بعدش هم اومدیم هندونه خوردیم بعدش که خواستیم بیایم خونه ماشین عمو مهدی عمو مجید توی ...
22 تير 1391

تولد بابا بهرام

                                     بابا بهرام                 تولدت مبارک امروز بیست و پنجم خرداد 1391 روز تولد بهترین بابای دنیا یعنی بابا بهرام منه . امروز  ساله شده امیدوارم بابا جونم صدو بیست سالگیش جشن بگیره من و مامان شهیمه رفتیم براش کیک تولد گرفتیم اینم بابایی با کیک تولدش ببین چقدر خوشحاله ...   بابا جونم خیلی کادو گ...
9 تير 1391

rest مامان شهیمه در شیراز

                                                    گل یاسم این هفته که رست رفتیم شیراز  مصادف بود با اومدن خاله زهرا از یزد با دختر خاله روژنیا . که اونم یکسالشه و خیلی کوچولو هست و ظریفه . مامان جونم تو دوستیت خاله خرسه است می رفتی بوسش می کردی گاهی هم هلش می دادی و یا می زدیش اونم که قدرت دفاع کردن نداشت گریه می کرد .خلاصه کلی اون اذیت کردی . یه روز صبح که از خواب بیدار شدی دائم...
9 تير 1391

بازدیداز باغ ارم شیراز

سلام عشق کوچولوم مامان جون یه روز یهاری تو اردبهشت ماه سال 90 که یکسالت شده بود با خاله ساناز و دختر دایی ساره رفتیم باغ ارم . قربون خنده هات برم    توی باغ ارم حسابی ذوق می کردی.... اینور و اون ور می رفتی   ما هم سه تایی دنبال خانم ... بعد هر وقت می خواستم یه عکس درست حسابی ازت بگیرم یه جا بند نبودی ... وای به اون وقتی که پله می دیدی ! عشق پله .. وانیا و تلاش برای بالا رفتن پله . گلم هرچی نمی گذاشتی ازت عکس بگیرم می خواستی بری آب بازی   اینم دوست پیدا کردنت در باغ ارم فدای اون روابط اجتماعیت بشم اینجا هم خسته شده بودی و پستونکت می خواستی و پایان با...
20 خرداد 1391

بدون شرح

    اینم شیرین کاریهای عسل               وای وای واییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی   عزیزم تموم وسایل آرایش خراب میکردی...     ...
26 ارديبهشت 1391

وانيا جونم در اولين سفرش به شهر تبريز

فداي اون خنده قشنگت عزيز دل مامان مي دوني كه داشتي چكار مي كردي ! بهتر جگيرم مي نوشتم بدون شرح گل قشنگم در خونه مشروطه ،اونقدر خسته بود كه در چايخانه خانه مشروطه خوابش برد       هرجا دلت خواست بشين مامانم خب ! خودت زدي بخواب هركي ندونه فكر مي كنه چقدر خسته شدي بلاي مامان  ژست بچه ام مي بيند با اون پستونكش  .... ماماني يه لحظه وايسا تا ازت عكس بگيرم همش در حال حركتي !ماشاا... اينم از چشم وهم چشمي ني ني ها ، در ضمن وانيا من با ايليا چند ساعت باهم اختلاف سن دارند ...    ...
2 ارديبهشت 1391